دکتر رحمان حلوی
آقای فروهر بعد از تعارفات گفت: با شما کار واجبی دارم. البته کمی نگران شدم ولی او زود مرا از نگرانی بیرون آورد و گفت امشب در منزل ما مجلسی داریم. عده ای از دوستان مرا سرافراز خواهند کرد. البته قرار است در مورد امر مهمی تبادل نظر کنیم. آقای ملا قادر مدرسی تشریف خواهند آورد. من با شنیدن نام او به کلی از نگرانی خارج شدم چون می دانستم او هرگز در کار نامناسبی مشارکت نخواهد کرد.
قرار گذاشتیم ساعت هشت بعد از ظهر به خانه ایشان بروم ولی با وصف مراتب قادر نبودم تصور کنم موضوع تبادل نظر چه خواهد بود.
در ساعت مقرر در خانه آقای فروهر را زدم. خود آقای فروهر در را باز کرد مرا به اطاقی حدایت کرد. حاضران در مجلس عبارت بودند از آقایان: ملا قادر مدرسی، صدیق حیدری، عبدالرحمن امامی، محمد یاهو، رحمان ذبیهی و خود فروهر. بغیر از آقایان مدرسی و ذبیهی با سایرین چندان آشنائی نداشتم و در بین آنان از همه جوان تر من بودم. لحظاتی بعد آقای مدرسی رشته سخن را بدست گرفت.
پس از تشریح اوضاع منطقه گفت: اکنون فرصت گرانبهائی برای ملت ما جهت تحصیل حق خود فراهم شده است. وظیفه ملی ما ایجاب می کند در اینموقع از بذل مساعی کوتاهی نکنیم. با این ایمان و عقیده ما تصمیم گرفته ایم با مشارکت هم تشکیلاتی بوجود آوریم که از عهده این رسالت تاریخی بر آید بهمین مناسبت (بمن خطاب کرد) از شما هم دعوت شده است در این امر مهم با ما همگام باشی و همه هم در انتخاب شما موافقت نموده اند. البته اگر قبول هم نکنی اختیار با خودت است ولی با اعتمادی که به شما داریم میدانیم اگر با ما نباشی قلبا از دوستان و متحدان ما هستی و چون این تشکیلات بنام کومله ژیان کرد فعلا بصورت مخفی کار می کند مطمئن هستیم آنرا فاش نخواهی کرد. اگر هم قبول کردی برادر و دوست عزیز ما هستی.
چند لحظه سکوت برقرار شد گفتم هر چند برای این امر آمادگی نداشتم و فکر نمی کنم لیاقت آنرا داشته باشم که در زمره شما باشم ولی از ته قلب و خلوص نیت آنرا قبول می کنم و این بزرگترین افتخاریست برای من، هستی من به ملت کرد تعلق دارد و تا روز مرگ با شما هستم. آقای مدرسی بلند شد و مرا در آغوش گرفت. بعد مراسم سوگند به عمل آمد. آقای فروهر پرده ای را از گوشه اطاق کنار زد. در محلی محراب مانند روی میز کوچکی شمشیری و یک جلد قرآن مجید قرار داشت. من مراسم سوگند را بجای آوردم و از آن موقع من هم یکی از اعضای کومله ژ. ک بودم همه همدیگر را در آغوش گرفتیم و بعد یکی یکی خانه آقای فروهر را ترک کردیم. [1]