نام و نشانی کتاب: ز و چند نمایشنامه دیگر
نام نویسندە: فرهاد پیربال
نام مترجم: آکو حسین پور
ترجمە شدە از زبان: کوردی
ناشر یا (انتشارات): افراز
$برشی از کتاب$
سیروان: صداش نمیاد، حواستون هست؟!
هیوا: شاید دراز کشیده باشه و فکر بکنه.
سیروان: نه. راستی، دیوونه ها فکرم می کنن؟ (هیچ کس جوابش را نمی دهد، مدتی سکوت)
سیروان: (رو به بهرام) بهرام، مگه دهنت قفل شده تو؟ د یه حرفی بزن!
بهرام: نمی دونم چرا. نمی دونم چرا ما نمی تونیم هر کدوممون برای خودمون زندگی کنیم.
هیوا: چونکه همه چی رو از دست داده.هیچ چیزی رو قبول نمی کنه.
بهرام: چطور؟
هیوا: ادامه نده. راه دیگه ای نداریم. بهتره از بین بره. از این زندگی سگی الآنش خلاص می شه.
بهرام: دقت کردم تو هم مدت زیادیه وق وق می کنی؟ منتظر باش چند روز دیگه تو هم عقلت رو از دست بدی.
هیوا: من تازه کانفورمیست شدم. (دود سیگارش را توی هوا فوت می کند.)
سیروان: (به بهرام نگاه می کند) من تو این مسئله باهات موافقم، ما اگه می تونستیم به همدیگه فکر نکنیم، شاید زندگیمون یه کم آروم تر می شد. (مدتی سکوت)
بهرام: (بطری خالی در دست، غمگین، ناآرام، گاهگاهی پایش را به پایۀ صندلی می زند) من واقعا به یه سفر طولانی احتیاج دارم.
هیوا: منم بهتره از این زن نازام جدا بشم و بعدشم خودم رو بکشم.
بهرام: (صدای کوبیدن ملایم بطری خالی به میز.، تق...تق...تق) زندگی ما رو فراموش کرده.
[1]