بازم از سودای مهر وی درون پر ماتم است
ڕشته كارم ز زلف درهمش خم در خم است
آبرويم ز آتش رخسار او بر باد شد
آری آری با وجود خور چه جای شبنم است؟
خرده بينان را كند آگاه خالش زير لب
در فضای آفرينش، گر بود مثلش، كم است
زخم دل را مرهم جستم، نمود چين زلف
خَستگان را کی تسلایی ز مشكين مرهم است
هركه ديد آن شاه خوبان را رسنبازی زلف
بيژن چاه زنخدانش شود گر رستم است
خالد اندر قولها، لاف فصاحت می زند
ليك در وصف جمال آن پريوش، ابكم است
#مەولانا خالیدی نەقشبەندی# [1]