عنوان: ایین
یارسانیارسان (کاکایی) در کوردستان و اثار ت
موقعیت جغرافیایی سکونتگاه یارسان:
موقعیت جغرافیایی پیروان یارسان
در مورد پراکندگی جغرافیایی پیروان مذهب یارسان در کردستان باید بگوییم که آنها عمدتاً در مناطق
هورامانهورامان در دو طرف
حلبچهحلبچه به ویژه روستای هاوار،
کرکوککرکوک، داقوق و
خانقینخانقین زندگی می کنند، اما به عنوان خانواده ها و جوامع کوچک، می توان گفت در اکثر شهرها، روستاها، چند خانواده ی کوچک یارسان، زندگی میکنند.
لە کوردستان هانری بایندر، کاشف فرانسوی که در اواخر قرن نوزدهم از ایران و کشور بین النهرین و کوردستان دیدن کرد، در سفرنامه خود که در سال
1887 با عنوان (در کوردستان، ایران و بین النهرین) منتشر کرد، نشان می دهد که در
قصرشیرینقصرشیرین و
کرمانشاهکرمانشاه مردم بیشتر بر مذهب یارسان بوده اند و این افراد افرادی بوده اند که در دین کسی دخالت نمی کنند و به عقاید دینی دیگران احترام می گذارند.
علاوه بر مناطق کردنشین که در بالا ذکر شد، یارسان در شهرهای شمال کوردستان مانند درسیم و سواس و همچنین به تعداد زیادی در استان خراسان ایران زندگی می کنند.
در خارج از کردستان بزرگ، پیروان این مذهب در
موصلموصل،
بغدادبغداد و سایر شهرهای عراق و همچنین در روسیه در منطقه الیزابت پول و همچنین در آذربایجان و ترکستان زندگی می کنند.
داستان تولد سلطان سهاک:
پدر سلطان سهاک، شیخ عیسی برزنجه، از شخصیت های مذهبی و عالم برزنجه بود، در سنین پیری همراه با کاروانی از مردم برای ادای فریضه حج عازم عربستان شد، اما در بین راه به دلیل کهولت سن و ناتوانی در حوالی حلوانی در
شهرزورشهرزور رها شد، این اتفاق او را بسیار متاثر می کند و غمگین می شود و شروع به دعا با خدا می کند، ناگاه نوری از آسمان نازل می شود و به او خبر می رسد که ای شیخ پیر، تو حاجی شدی و دیگر نیازی به زیارت مکه نیستی، اکنون به خانه خود بازگرد.
شیخ پس از شنیدن این پیام به برزنجه بازگشت و سه راهب به نام های پیر بنیامین، پیر داود و پیر موسی را دید که در خانه او نشسته اند، بە شیخ با احترام فراوان از آنها پذیرایی می کند و پس از مدتی راهبان از شیخ مسن تقاضای ازدواج می کنند، اما شیخ به دلیل شرایط و سن او قبول نمی کند، اما در نهایت مجبور می شود با آنها صحبت کند و به ازدواج رضایت دهد.
این سه راهب برای ازدواج با دختر حسین بیگ جاف، حاکم وقت
شهرزورشهرزور رفتند، اما حسین بیگ درخواست آنها را رد کرد، اما راهبان در مقابل حسین بیگ جاف کارهای جالبی انجام می دهند، پس سرانجام درخواست آنان را اجابت کرد و حاضر شد دخترش را به عقد شیخ عیسی درآورد.
پس از ازدواج، همسرش، دادا دیراک، حامله می شود و پسری باهوش به دنیا می آورد هنگامی که شیخ عیسی به دیدار فرزندش رفت، دید که این همان نوری است که در بیابان هنگام رفتن به حج دیده بود، و وقتی میخواهد این موضوع را عیان کند، اما زبانش میگیرد وروحش از کالبد جدا میشود.
[1]