نام و نشانی کتاب: شب قلعه ی مردان است
نام نویسندە: عطا نهایی
نام مترجم: مستوره درخشی
ترجمە شدە از زبان: کوردی
ناشر یا (انتشارات): کتاب کوله پشتی
$برشی از کتاب شب قلعه ی مردان است$
گلچین می دانست که خواب نازی سبک است، دست های نازی را طوری به ستون اتاق بست که رویاهایش ترک برندارد. پاهایش را هم به چهارچوب در و پنجره بست، اما نازی چشم هایش را باز کرد. چگونه ممکن بود چشمانش را باز نکند؟ دست خیال هم اگر به دامنش می رسید، چشم هایش را باز می کرد، همه وجودش به لرزه می افتاد، وحشت راه بر گلویش می بست و رنگ به رنگ می شد، درست مثل حالا. نازی جیغ کشید، جیغی که رگ به رگ و بند به بند تن گلچین را در نور دید و در تمام فضای اتاق و سراسر گلوی آن شب تاریک پیچید و پژواک آن بر کاخ آمال و آرزوهای گلچین وار شد. گلچین وحشت زده از جابرخاست، به طرف پنجره رفت، آن را باز کرد. تکه چوب تراشیده، ابزارجنایت، هنوز در مشتش بود. (حالا دیگر یر به یر شدیم عمو رحیم) شب دهان گشوده بود که تکه چوب را فرو بلعید.
[1]