نام و نشانی کتاب: شلاق
نام نویسندە: کاروان عبداللە
نام مترجم: سامال احمدی
ترجمە شدە از زبان: کوردی
ناشر یا (انتشارات): افراز
$معرفی کتاب$
در این رمان مدرسه نماد جامعه ای است که خشونت پدرسالاری بر آن سایه انداخته است. از این رو، زاویه ی دید اول شخص (راوی قهرمان داستان) سعی دارد که روایت داستان را از خاطره ی شخصی به وقایع جمعی و اجتماعی بدل کند. سایه ی پدر انتها ندارد، قهرمان داستان زمانی که در زیر سایه ی پدر است، خواب جهانی عاری از پدرسالاری و دور از خشونت را در سر می پروراند، اما گویی چنین جهانی وجود ندارد. او محکوم است زیر سایه ی پدر بماند، یا این که نقش پدر را بر عهده بگیرد. زمانی که حوادث رمان در آن رخ می دهند اواسط قرن گذشته ی میلادی است. اما زمانی که راوی در آن داستان را روایت می کند، از کودکی (زیر سایه ی پدر معلم) تا بزرگسالی (که خود پدر معلم می شود) یک توالی زمانی جبری است که بیانگر این واقعیت است که او موجودی است محکوم به از سر گذراندن وقایع و تحولاتی مشقت بار در یک توالی زمانی محتوم که انتهای آن نقطه ی سرآغاز آن است.
$برشی از کتاب$
بسیار سعی کردم که سایه ی مدیر را به بیرون دایره پرت کنم، اما انگار هر دوی ما در جثه ی هم فرو رفتیم. تنها سایه ای که پشت سرمان باقی ماند، سایه ی من بود، اما صدایی که از طرف آن سایه شنیده می شد، صدای مدیر بود، سایه ای که من بودم و با زبان مدیر حرف می زدم، شلاق پدربزرگم را برداشتم و وارد یکی از مدرسه های شهر شدم.
دانش آموزان سایه مانندی که بر روی نیمکت ها نشسته بودند، با دیدن من، فوری از جای خود بلند شدند، همه ی آن ها را از کلاس خارج نموده و به حیاط مدرسه هدایت کردم، با شلاقی که در دست داشتم دایره ای به دورشان رسم نموده و خود نیز با آن ها در وسط دایره ایستادم، از آن ها خواستم با تمام نیرویی که دارند من را به بیرون دایره پرت کنند، دانش آموزان که گویی برای بُرد می جنگیدند، با سر و صدایی ترسناک به سوی من حمله آوردند، سایه ها در سایه ی من محو شدند، فقط یک سایه در میان دایره باقی ماند، که سایه ی شخص دیگری بود، اما با زبان من صحبت می کرد و شلاق را به دور خود می چرخاند![1]