عنوان: رویان
ترانه از: آزاد کریمی
به روح دانه قسم دادَمت
به ان برق َچشم، دمادَم نفس به آن
به دستا تو سبزينه برگ
شکفتن، که حسی ست سراسرشگرف.
چرا اب غم همآوا نخواست
به آن بارشش چو می کارمت؟
من آن ح س غمگيِن باير زمين
به گاِه شخودن پُر حسرت نگاه
چرا بذر شادی نيفشانده اند
به وقتَش، در آن عرصه ی سينه ام؟
شهامت نکرد دَمی قطره نَم
فرو پاشد و کمی بشکفم
تلاش شکوفايی ام چوحسی غريب
من آن روحِ خشکيده ی دانه ام.
تو سبزينه ی خزان گشته برگ
فروخفته َچشم، پر از اشک غم
نگاهت هماورِد ابر،پر از حس خاک
دریغا هنوز سترون مانده ام.
شهامت منم کنون سبز و پاک
طراوت آفرين چو فرزنِد تاک
جوانه منم که روينده پويا
روان، جوید هما وای راه
مقهور نه خم در جبين
نه شک با دل ست وجود لبالب يقين.
نداند که انجامش، گندم است
ارزن خردی، لاله ی واژگون
نجويَد که باشد گل سرسبد
نترسد شود در عدم سرنگون.
#سقز# - #23-12-2011#
[1]