آن خوش نظر برآمد، پر از خمار دیده
کاکل چو افعی بر دوش، جامی زمی کشیده
از تاب آتش می، پرگل شده عرق ریز
برگ سمن ز اخگر کاکل چو گل رسیده
گل را ز رنگ سباک سفیده سحر کرده
چون پرتوی منور کز خاوری دمیده
از گوشه ی دو چشمش خلقی فتاده سرمست
هر سو کنی تماشا، چون میوه رسیده
هر جا که رفت سروش، زمین رشک ارم کرد
از بس که خون سمن از دامنش چکیده
افتاده شور و غلغل، در صحن جان بلبل
خار ستم غنچه را جیب قبا دریده
آتش فتاده «خانا» بر «صائبا» ز نظمت
تا دید این غزلها، هوش از برش رمیده
#خانای قوبادی# [1]