نام و نشانی کتاب: عف عف
نام نویسندە: محمد مکری
نام مترجم: نینا کریمی
ناشر یا (انتشارات): افراز
$قسمت هایی از کتاب عف عف$
گاه سرت را بالا می گرفتی و خودت را با خواندن جمله های با زنجیر نوشته شده روی دیوارهای سلول مشغول می کردی، جمله هایی که پیش از تو ده ها و شاید صدها نفر آنها را دیده اند و با آخرین نگاه های پرسوز ترکشان کرده اند! تو هم با زنجیرهایت بخشی از دیوارها را نقش زده ای، اما نه مثل آدم های پیش از خود، با شعارهای ایثار و مقاومت و یا اشعار جانسوز، نه ، اینها را ننوشته ای، بلکه چند ساعت از عمرت را صرف نوشتن تنها واژه ای که داشتی، کرده ای تا بخشی از آن شعر و شعارها را با زنجیرهای دست و پایت بزدایی. هرگز خوش خط نبوده ای، اما برای نوشتن آن واژه ، همچون استادی خوشنویس به حرف ها حجم دادی و زیرشان را سایه کشیدی، آن هم با دقتی طعنه آمیز. بعد از تو شاید آدم خوشبختی گذرش به اینجا بیافتد که مسخره ات کند و یا تو را دیوانه ای احمق بیانگارد. فکر کند آدم شکست خورده و ناتوانی بوده ای، شاید هم حق داشته باشد و فقط بعدی از واژه را فهمیده باشد. فکر کند که تنهایی و اندوه ، گیج و سستت کرده است که چنین رفتار دیوانه واری در این سلول داشته ای. هرکسی که هست، حق دارد، هر طور مایل است... تو هم که منظوری نداری. اویی که بعد از تو در این سلول خواهد بود و دندانه های ذهنش همچون تو در انتظار سرنوشتی سخت، لحظه به لحظه در یکدیگر، فرورفته، همدیگر را می میرانند، نه تنها اهمیتی ندارد اگر تو را بی همت و ناتوان بداند، بلکه حتی مهم نیست اگر از نظر تمام انسان های رنج دیده یا آزاد، تو دلاوری ساعی باشی یا لمپنی بی فایده و ترسو. تویی که نزدیک ترین فرد به خودت هستی، هنوز نتوانسته ای خودت را بشناسی. [1]