الهی تا به کی مرغ دل اندر دام کاکلها
بود درمانده و پا بسته، ای حلال مشکلها
اگر نه خامه مانی ز فیضت رشحه ریز آمد
کجا یک قطره شبنم ریختی بر چهره گلها
وگرنه بر گلستان پرتو حسنت زدی عکسی
که در وی می شنیدی بانگ واویلای بلبلها
به تقدیر ار نبودی دست تقدیر جهان آرا
که را در خود بدی مشاطگی زلف سنبلها
به یک جلوه ز روی ماه کنعنانی در افکندی
ز شهرستان مغرب تا به مصر آواز غلغلها
جمالی را که نه آرایش از عکس رخت گیرد
چه سود از خط و خال و غازه و زیب و تجملها
به داد خالد بیچاره درمانده رس یا رب
که دارد قلزم جودت بسی چون او به ساحلها
به یک جنبش ز برق لامع نور قدیم جود
به لطفش وارهان از گردش دور تسلسلها
#مەولانا خالیدی نەقشبەندی# [1]