بازخوانی آخرین میل محتضران
(تٲملاتی پراکنده در دوسیەهای انفال)
عادل قادری
=KTML_Bold=برای برادر عزیزم؛ عمر جان: به خانوادهی عموم سلام وافر برسان و مادر و پدرم و خواهر و عطا و بره (احتمالٲ مخفف اسم بارزان) خیلی احوالپرستان هستند. عمر جانم دلم برای تو و رنگین خیلی تنگ شده است و هر شب دربارهی تو و رنگین حرف میزنیم، عمر اگر توانستی برایم مقداری بسکویت و آبنبات بیاور و دیگر سلامتیتان.=KTML_End=
این چند سطر سرشار از زندگی نامهای است از دختری یازده ساله بهنام شلر عبدالله که در زندان منتظر سرنوشت حتمی خود و خانوادهاش است تا مرگ فرارسد. با توجه به سیستم بدوی و نظام خشک و سنتی و کلاسیک جامعهی کوردستان در آن زمان(1987) این ادبیات رسمی یک دختر یازده ساله نیست، این نامه با اسم شلر نوشته شده و به بیرون زندان فرستاده شده است، اما شلر تنها یک راوی جبری و جمعی این سطور است، شاید بە این دلیل همراهان و خانوادەی دربند و در انتظار مرگش خواستهاند آخرین میل و بازی کودکانهی او که اکنون در قالب یک نامه نمایان میشود، متحقق سازند، اما این تنها ظاهر امر است و هیچ کدام از همراهان و خانوادهی شلر بدن ابراز زبانی میل خود به جدال مرگ و تقابل با تاریکی گورها نمیروند، آنها آخرین میل و ارادهی معطوف به حضور را در زبان راوی (شلر) میچپانند! در سطر اول بیانی رسمی و منطبق با مبادی آداب متعارف در جامعه به زبان شلر قالب شده است، شاید خود شلر هم این روند را در نهادش حمل میکند اما اولویت شلر سلام و احوالپرسی و رساندن سلام مادر و پدر و خواهر و برادرش به برادر و خواهر دیگرش در بیرون زندان نیست، همچنانکه در دو و سه سطر بعدی این کار را انجام داده است، تا سطر پنجم، نامه رعایت آداب ادب و مظهر شعور متعارف اجتماعی سوپراگو و فرامن اطرافش میباشد (پدر و...) و درست به همین دلیل در این پنج سطر هر جا برادرش عمر را خطاب کرده است از صفت خطابیجان استفاده کرده است اما در یک و نیم سطر آخر که پایان نامه است خطاب عمر بدون کلمهی جان است و اینجا جائیست که شلر حرف و پیام واقعی خود را زده است... او از عمر بسکویت و آبنبات میخواهد...با این نگاه این نامه یک متن کوتاه جمعی از انفالیان است، نامهای شش سطری برای بیان آخرینهای شش نفر، اوج محاق و مضیقه و تنگنا در زبان و زمان و بودن. آنها در خوردن، خوابیدن، ریدن، شاشیدن، کردن و حتی مردن بالاخص در مضیقهی زمان بودند. این فرم از زیست پیشامرگ انفالیان در این نامه هم خود را بروز داده است، یعنی پدر و مادر و خواهر و عطا و شلر همه با هم این آخرین نامه را که دربرگیرندهی آخرین پدیدارهای حضور آنهاست، نوشتهاند... یک نامهی شش سطری برای شش نفر، هر نفر یک سطر. اما شلر راوی و احیاکنندهی این آخرین لحظه است و همهی خواستها و اصول پنج نفر دیگر را در آن اعمال میکند و نهایتٲ در سطر آخر خواسته و میل واقعی خود را نیز میگنجاند. بسکویت و آبنبات از مظاهر تجلی و مزههای پرحلاوت زندگی هستند، او عاشق بسکویت و آبنبات و زندگیست. اما رویهی کلی ساختار این نامه فارغ از ساحات منفک و جداگانهی سطور (پدر و...) یک طرف و (شلر) طرف دیگر ما را به تٲمل در مقولهی تنگنا وا میدارد.
تنگنا دلالت بر زمانکوتاه زیستن و قامت کوتاه کلمات در تاروپود این نامه است، شلر چیزی جز راوی مصنوعی و زیبای آخرین امیال شش نفر انفالی در یک سلول مرگ در آخرین لحظات نیست. چگونه باید به تنگنا و تجربهای نامتعارف از زمان و انتظار مرگ و پایان زندگی نگریست؟
انفال یک تراژدی و نسلکشی سیستماتیک براساس یک ایدئولوژی کمونیستی-ناسیونالیستی (اسلام عربی!) بود.
اندیشیدن به تراژدی همچون انفال در ساحات کانونی انسانبودگی ما اتفاق میافتد نه صرفٲ کوردبودگی، اگر تنها از منظر کوردبودن و به مثابهی قربانی قابل ترحم به انفال بنگریم نه تٲملی اتفاق میافتد و نه معنایی فراتر از زبونی و قربانیشدگی و سوگسرایی تولید میشود، تٲمل در انفال ضرورتٲ باید در ساحت انسانبودگی و روح رنجفهمی حضور انسانی در تاریخ درک شود، تٲمل در انفال امری فلسفی و یک چرایی و پرسش بزرگ بر جبین فرهنگ تاریخی و سیاسی منطقه و جهان و ما است. [1]