نام: عبدالرحیم
شهرت: وفایی
نام پدر: ملا غفور
سال تولد: 1844
محل تولد: #مهاباد#
سال فوت: 1902
$زندگینامه$
میرزا عبدالرحیم سابلاغی، مشهور به وفایی، فرزند ملا غفور، فرزند نصرالله، از طایفهٔ ملاجامی، شاعر کلاسیک کرد اهل مهاباد است. عمدهٔ شهرت وی بهواسطهٔ غزلهای پرشور کُردیاش است.
حاج عبدالرحیم، در شهر مهاباد به دنیا آمده و همانجا به مکتب رفته و پس از فراگیری مقدمات در مدرسهٔ مسجد جامع سرخ مهاباد به تحصیل ادامه داد؛ و از محضر استادان آن حوزه علمیه، اجازه گرفتهاست. وفایی انسانی صوفیمشرب، متقی، خوشخو، متواضع و مردمدوست بوده و به طبیعت و گل و گلزار و دشت و کوه بهشدت عشق میورزیدهاست.
علاوه بر فارسی، عربی و ترکی نیز میدانسته، ولی بیشتر به زبان کردی شعر گفتهاست. در مهاباد به شغل مکتبداری مشغول بوده و راه امرار معاش وی از این طریق بودهاست.
وفایی در سن 20 سالگی به عزم سفر استانبول از مهاباد بیرون میرود، اما پس از رسیدن به نهریه و ملاقات با شیخ عبیدالله شمزینان از ادامه سفر منصرف شده همانجا میماند و به طریقه نقشبندیه تمسک میکند و یک سال بعد از آنکه مرشدش از سفر حجاز برمیگردد، به شهر مهاباد مراجعت مینماید و تأهل اختیار میکند. وفایی در دوران عمر خود دو بار به حج مشرف شدهاست. وی از مریدان شیخ عبیدالله نهری بهشمار میآمد و اشعار بسیاری هم که در مدح او سرودهاست شاهد بر این مدعاست.از جمله عالمان عصر وفایی در کردستان می توان به مولانا احمد نودشی ، ملا علی قزلجه، مولوی کرد و .... اشاره کرد.
سفر دوم که همراهانی چون مرحوم شیخ سعید برزنجی، حاجی توفیق بیگ (پیرمرد) و سید احمد خانقاه کرکوکی داشته در راه مراجعت وفایی به سال 1318 قمری (حدود 1281 خورشیدی، برابر با 1902 میلادی) بدرود حیات گفت و در همانجا در خاک عربستان به خاک سپرده شد. آنگونه که نوشتهاند، روانشاد پیرمرد یکی از کسانی بوده که در تدفین وفایی شرکت و حضور داشتهاست.
از مریدان وفایی می توان سعید ماملی( پدر #محمد ماملی#) نام برد.
=KTML_Bold=شعر وفایی=KTML_End=
وفایی به زبانهای کردی، فارسی و عربی شعر سروده و عمدهٔ اشعار وی در قالب غزل هستند. او در سرودن غزل بسیار تحت تأثیر نالی، بودهاست و بسیاری از مفاهیم شعر وی را به کار بردهاست. اشعار وفایی را بسیاری از خوانندگان کرد در کارهای خود استفاده کردهاند، از این جمله میتوان محمد ماملی، حسن زیرک، سید علی اصغر کردستانی، مظهر خالقی، عدنان کریم و بهجت یحیی را نام برد.
=KTML_Bold=نمونه شعر فارسی=KTML_End=
ای رخ و زلفت شب تاریک و روز روشن است
بی شب و روز تو روز و شب فغان کار من است
بطرهٔ مشکین مزن بر همدگر، مشکن دلم
ز آن که مشکین طرهات مسکین دلم را مسکن است
آسمان ماهی ندارد، بوستان سروی چو تو
ماه من مشکین کمند و سرو من سیمینتن است
عادت شده اینگونه سخن گفتنم ای دوست
سیمای دلم بود همی خُلقم و خویم
در میکدۀ عشق دگرباره نگویم
کز عشق نگویم دگر از عشق نگویم
عشاق اگر لقای تو را آرزو کنند
باید ز خون خویشتن اول وضو کنند
کفر است در شریعت و آیین عاشقی
از دوست غیر دوست اگر آرزو کنند
بعد از هزار سال ز خاک شهید عشق
یابند بوی خون اگر آن خاک بو کنند
زخم خندگ تو بهبودیش مباد
گر جز به تار طرّهات او را رفو کنند
ترسم اسیر و عاشق و شیدای خود شوی
گر با جمالت آینه را روبرو کنند
هر موی من ز زلف تو دارد شکایتی
کو فرصتی که شرح غمت مو به مو کنند [1]