وقتی آمدی برایم مشتی از خاک بیاور
کە بوی باغ سیب پدرم را
بوی گیسوان مادرم را
بوی مزرعە گندم بدهد...
از نسیم کوهستان
از سایە خستە درختان بلوط
و از چشمانی کە
در انتظار بی تابانە فرو بستند
برایم بگوید ....
دلم آغوشی از وطن را میخواهد
مرا با خویش بە کودکی هایم بِبَرد
سر بر بالین خاک بگذارم
چشمانم را فرو ببندم
و زندگینامە پر مشقت جنگجویی خستە را
باهم با خدا بنگریم
لحظە لحظە تپش های قلب خویش را
از نو نثار سرزمین مادری کنم....
وقتی آمدی
دستم را بگیر
بخود محکم بفشارم
کە از این غربت
از این هیاهو و بی کسی
از این همە غم و درماندگی
بە کُنجی آرامم بِبَری....
ای مرگ
ای عَجَل
وقتی آمدی و روح شیرینم را طلب کردی
تمام من را بِسِتان
اما رؤیاهایم را
و آرزوهای زیبایم را
کە ارمغانی از عشق و آزادی اند
از کودکان این سرزمین پژمُردە
از دختران بی بَختَش
از مردم مهربانم مَسِتان!
شاعر: #خلیل جنگی#
تاریخ انتشار: #24-10-2024#
[1]